بنگر، راه حل تویی
یکی از سوالهای نسبتا عجیبی که این روزها (پس از حملههای تروریستی بر نهادهای آموزشی و دینی هزارهها) پرسیده میشود این است:
«راه حل چیست؟».
شاید کسی بگوید این طبیعیترین پرسشی است که در چنین مواقعی به ذهن آدم میآید.
برای من این پرسش از این جهت تعجبانگیز است که پرسندگان غالبا متوجه سنگینی این سوال نیستند و فکر میکنند که اگر کسانی واقعا دل به کار بدهند میتوانند پاسخ قبلا آزمودهنشدهی خوبی برای این پرسش فراهم کنند.
حقیقت آن است که جامعهی یک شبکهی بسیار کلان و پیچیده است و تقریبا هیچ مشکلی از مشکلاتش به حل ِ آسان تن نمیدهد. علت این وضعیت این است:
مشکلات جدی اجتماعی در یک دامنهی زمانی ایجاد شدهاند و قوام یافتهاند. صد عامل در هم رفتهاند تا فلان مشکل به عنوان یک پدیدهی دوامدار وجود و حضور پیدا کند. وقتی میگوییم «راه حل چیست؟»، در واقع پرسش ما این است که چه کار کنیم تا این شبکهی عوامل از هم بپاشد و دیگر نتواند «مشکلآفرینی» کند. پاسخ این سوال هرچه باشد یک روند زمانبر خواهد بود.
به همین مثال «کشتار هزارهها» نظری بیندازید:
کشتار هزارهها زمانی متوقف میشود که تروریستها یا «نخواهند» دست به حمله بزنند یا «نتوانند» دست به حمله بزنند. نخواستنشان یعنی این که آنان به این نتیجه برسند که کشتن هزارهها به هر دلیلی درست و مفید نیست. نتوانستنشان یعنی این که یک نیروی قوی جلو تروریستها را بگیرد.
چه وقت تروریستها متقاعد خواهند شد که کشتن هزارهها اخلاقا مذموم یا عملا زیانبار است؟ چه وقت هزارهها یا یک نیروی دیگر خواهند توانست با قدرت جلو حملهی تروریستان را بگیرند؟
هر پاسخی که به این دو سوال بدهیم، مسلم است که هر کدام از این گزینهها زمان میبرد.
هزارهها نمیتوانند به تروریستها درس اخلاق و معنویت و انسانیت بدهند تا آنان از هزارهکشی دست بردارند. این اتفاق باید در میان خودشان و در جامعهی خودشان بیفتد. میماند این که هزارهها به قدرت بازدارنده و مجازاتکنندهیی دست بیابند که تروریستها را ناگزیر به سوی پرهیز، احتیاط، اجتناب و تجدید محاسبه براند. این قدرت از کجا حاصل میشود؟ خون را با خون جواب دادن (که بعضی این همه تبلیغش میکنند) فقط در بزم شعرهای حماسی خوب است. در عمل، هزارهها فعلا توانایی خشونتورزی موثر را ندارند و افتادن در چرخهی خشونت و انتقام به ضررشان تمام میشود. راههای غیرمستقیم دیگر هستند که برای توانمندسازی هزارهها بسیار کارآمد بودهاند و با طبیعت تحولات اجتماعی نیز سازگارتر هستند. منظورم همین مسیری است که هزارهها تا کنون پیمودهاند. به بیانی دیگر، راه حل موجود بوده و جامعهی هزاره آن راه حل را به کار بسته و از آن نتیجه گرفته است؛ اما بسیاری همین راه حل را پیش چشم خود نمیبینند و کارآمدی آن را تشخیص نمیدهند. این راه حل همین کاری است که هزارهها تا امروز کردهاند: زخم خوردهاند و ایستادهاند؛ افتادهاند و برخاستهاند؛ تحقیر شدهاند و بر حقوق انسانی خود پا فشردهاند؛ کشته شدهاند و درس خواندهاند؛ مسخره شدهاند و پوست خود را کلفت کردهاند؛ سرکوب شدهاند و با روان خسته از زبان و فرهنگ خود پاسداری کردهاند؛ تبعیض دیدهاند و به رشد خود ادامه دادهاند؛ آواره شدهاند و برای مردم و برای وطن خود زحمت کشیدهاند.
آیا هزارهها در این مسیر همیشه صد درصد کامیاب بودهاند؟ نه، نبودهاند. هیچ کسی نمیتواند همیشه صد درصد کامیاب باشد. با وجود این، تاریخ هزاره در مجموع تاریخ کامیابی و توسعه است. کمتر مردمی را در جهان پیدا میکنید که در زیر این همه فشار و در برابر این همه دشمنی توانسته باشد این چنین استوار به سوی روشنایی حرکت کند.
من وقتی میبینم که هزاران هزارهی باسواد و باخبر و دردمند از چهارسوی جهان میگویند که ما در عصر بسیار تلخ و تاریک زندگی میکنیم و باید راه حلی برای برونرفت از این ظلمت پیدا کنیم، آنچه در ذهن من میگذرد این است:
«تو از کجا چنین شدی؟ تو چهطور به این آگاهی رسیدی؟ اینهمه صدا برای عدالت و آزادی را تو از کجا پیدا کردی؟».
این یعنی که تو خود راه حل هستی؛ چرا خود را نمیبینی؟ چهگونه است که مثل ماهی در آب شناوری و پیوسته میپرسی «آب کجاست؟».
راه حل فوری اما وجود ندارد. ما پس از دهها و صدها سال (در تعامل هزاران عامل) فعلا اینی هستیم که هستیم و فعلا همینی که هستیم نمیتواند ساخت جامعهی فعلی را فورا دگرگون کند و ماشین کشتار را قطعا متوقف بسازد.
به نظر من، هزارهها میتوانند برای کاهش دادن آسیبها راههای هرچند کمنتیجهی تعامل با حکومت فعلی را بیازمایند. خشم به ما میگوید که شمشیر برداریم، اما عقل از ما میطلبد که در دام حماسههای میانتهی نیفتیم.
یک چیز دیگر را هم بگویم: بعضی از هزارهها فکر میکنند که فعلا یک طلسم قلابی و موقت بر دست و ذهن و زبان مردم هزاره افتاده که آنان را از عمل درست باز میدارد؛ این عده فکر میکنند که این وضعیت در میان هزارهها یک عارضهی بیماریگونه است که میتوان رفعش کرد و جامعه را به مسیر درستش انداخت.
این یک توهم است. حقیقت این است که این وضعیت کنونی کاملا ارگانیک است و همان ظرفیتها و واقعیتهایی را بازتاب میدهد که در جامعهی هزاره جریان دارد. این وضعیت (بیعملی نظامی، تکثر صداها، ترجیح آرامش و پرهیز از ایثار مثلا) یکشبه هم تولید و تحکیم نشده تا به سرعت تغییر کند. یک جامعه نیم قرن سر خود کار میکند - خوب یا بد- و نیم قرن بعد بعضی نتایج اعمال و افکار خود را به صورتهای ملموس میبیند. جامعهی هزاره نیز همینی شده که شده. نمیتوان دواندش و نمیتوان همچون موم نرمی به شکل دلخواه درآوردش؛ هرچند مهندسان بیحوصله در برابر این واقعیتها جوش میزنند.
کسانی (مخصوصا افراد بیرون از کشور) که مردم را به قیام و پاسخ ِ خون-با-خون دعوت میکنند اما خودشان عملا گامی در این راه بر نمیدارند، باید در احوال خود نظر کنند و از خود بپرسند «من چرا حاضر نیستم برای مردم خود کشته شوم؟». آنگاه اگر همان پاسخ را از منظر بقیهی مردم هم ببینند، متوجه عمق دگرگونی در جامعهی هزاره میشوند و در مییابند که تقسیم سادهی جامعه به خاین و خادم و قهرمان و بیکاره چندان موجه نیست.
بارها به من تذکر دادهاند که یاوه نگو، راه حل نشان بده (اگر از خزعبلات فارغ شدی) و بیا برای مردم آستین بالا بزن. تذکرها سر چشم. اما من و شما پارههایی از یک تصویر هستیم. جامعهی هزاره، در این مقطع، چنین جامعهیی هست. من و تو به یک اندازه فرزند زمانهی خود هستیم و در بند تعلقات و درخششها و تیرگیهایش. تو به طریقی، من به طریقی. من انتظار ندارم که تو به این زودیها سلاح بر کمر ببندی و با خون ِ داغ خود به مصاف ظالم بروی. نمیروی. تو هم مرا ملامت نکن.
و یک خواهش از آدمی که مثل هر فرد دیگر در این عالم یک انسان است (نه کم و نه بیش) و اسمش هزاره است:
لطفا به راه درخشانی که به عنوان یک گروه انسانی طی کردهای - با آن همه سنگ که بر سرت زدند و آن همه خار که پیش پایت انداختند- ببال. نژادپرست و خالیبند و تنگنظر نباش، اما خوشحال باش که از میان اینهمه درد و داغ شگفتن بلدی و با این همه خاطرهی رنجاندود هنوز چراغ ارادهات روشن است و هنوز عزم رسیدن به یک دنیای بهتر در وجودت شعلهور.
نوسنده: سخیداد هاتف