برگردان شعرهایی از "خالد بن علی المعمری" شاعر عمانی
■●■
این اشعار از روی ترجمه‌ی کُردی اشعار شاعر نام برده انجام شده و متأسفانه، مترجم کُرد ناشناس است.

(۱)
هیچ چیز تازه‌ای پیدا نمی‌شود
بیابان همچنان احوال باران را از من می‌پرسد.
باران همچنان می‌گرید تا که از دریا برایش بگویم.
دریا همچنان احوال ملوانان را از من می‌گیرد.
من هم همچنان به دنبال رویایی می‌گردم
تا تو را در آن خواب ببینم.
تو هم کماکان به دنبال اسم خودت می‌گردی،
که بر لبان من، رانده شود.


(۲)
عشق مرگی‌ست دائمی!
دل‌شکستن و نابود شدنی‌ست.
مرگ، عشقی‌ست که دیر هنگام،
پا به دنیا نهاده است.


(۳)
نامه‌ای برای دخترکی
که روبروی خانه‌ی ما می‌رقصد،
خواهم نوشت و
از او خواهم پرسید:
-- چرا به این زودی بزرگ شده‌ای؟!


(۴)
برای اینکه آزادی ماندگار شود،
باید شاعر بمانی.
شاعری که از چشمانت مصرع شعر بسراید و
لبخندهایت را به اسارات بکشد.


(۵)
شعری را به یاد دارم که
در شب سیاهی سرودم.
شعری درباره‌ی پرتوی چشمان تو،
من‌باب عطر تازه‌ی عربی تو،
هنرهایت را به یاد دارم،
که در نامه‌ای پر از حسرت برایم نوشتی.
چراغ را خاموش می‌کنم و نامه‌ات را می‌خوانم
اما این‌بار دریا به کمک می‌آید و
در زمین مدفون نمی‌شوم.



شعر: #خالد_بن_علی_المعمری
ترجمه از متن کُردی: #زانا_کوردستانی

۰ نظر