0 رای
0 پاسخ
35 نمایش

داستانک تأخیر

تأخیر   بعد از یک سال خواهش و التماس قبول کرده بود که دوباره مرا ببیند. هنوز دوستم داشت و من عاشق‌اش بودم. به من sms داده بود که، راس ساعت نه صبح کتابخانه‌ی شهر همدیگر را ببینیم.  او از بدقولی و تاخیر همیشه متتفر بود. من با تاخیر ساعت شش و هفت دقیقه رسیدم. او کتابخانه نبود ولی رژ لب‌اش بر روی لی...

0 رای
0 پاسخ
121 نمایش

داستان کوتاه فصل قفس

■ داستانی کوتاه به زبان کردی با برگردان فارسی به قلم زانا کوردستانی ????  که‌ژه‌‌ی قه‌فه‌س سوێ له سێلی گرێ خوراو. پێشه‌وه‌ شۆ. هه‌تا درگای قه‌سه لێک بکردنه‌وه‌ گرژینه‌وه‌ و سڵاوی کرد. - سڵاو! - بۆسانی جوان و شۆخه! - به‌ڵێ! - دروشه‌‌کان هه‌تا چه‌ند رۆژیکی تر له ژیر گوڵ و شگۆفه‌ نوقوم ئه...